جالیز



به نام خدایی که اول همه چیز است:)

 

باز شروع میکنم، از هیچ. از صفر. از مبدا.

به سوی او که اول و آخر است، همه است، نهایت است!

 

تا باقی عمر را چگونه بخواهد و تا کجا بکشاند؟!

 

 

 

 

پی نوشت:

1- به امید کمک خانواده ای که امروز، آخرین روز از فصل نوکری شان استheart

2- حافظ:

در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

 


به نام خدای خراسانی‌ها:))

 

بعد از حدود ده ساعت، که قطار تهران-مشهد تحملم کرد، شاه خراسان را از دور، از پشت پنجره‌ی قطار، قدر یک دست رو سینه گذاشتن و سلام.

کاش زمان می‌ایستاد. 

یا دست کم قطار زودتر می‌رسید.

 

 

پی‌نوشت: عشق، یعنی به تو رسیدن *_*


به نام خدای شاه خراسان:)

 

از همان دیروز، اول صبحِ اول هفته که هجدهم هم بود، می‌دانستم و می‌دیدم این هفته خیر است و نور دارد:)

از کجا معلوم؟

از آنجا که سر ارائه‌ی سختِ درس "نظریه‌‌های یادگیری"، در دو قسمتی که خودم هم نمی‌فهمیدم بنده‌ی خدا اسکینر چه می‌خواهد بگوید؟ و قرار بود به اینجا که رسید بگویم :"استاد خودم هم این قسمت رو متوجه نشدم."، یک دفعه درست سر همان دو مبحث استاد گفت:" این بخش رو لطفا رد کنید زمان نداریم، برید مبحث بعدی" :)))

 

از اولِ صبحِ شنبه با خودم میگویم  این هفته خیر است. 

از کجا معلوم؟ 

از آنجا که شاه خراسان برای نیمه‌ی پایانی‌ش اذن زیارت داده و منت گذاشته.

از آنجا که این هفته، برایم "هفته‌ی منتهی به پناهگاه" نام گرفته. 

پر از خواهشم و التماس دعا‌ها، بار سفر را سنگین‌تر می‌کند؛ خیالی نیست! می‌دانم مثل هربار، زیر کاشی‌کاری‌های ورودی "باب الجواد" بار زمین می‌گذارم و به محض اولین سلام سمت آفتاب، کوله پر از نور و اجابت می‌کنم و برمی‌گردم.

از کجا معلوم؟!

از آنجا که گوش این خانواده به صدای گریه شنیدن و دست نیاز دیدن عادت ندارد.

امام رئوفم از تبار کسی‌ست که به دشمنِ شرمنده‌اش "ارفع رأسک" می‌گفت؛ به مهمانِ دلتنگِ راه دورش خیال می‌کنید پناه نمی‌دهد؟

 

پی‌نوشت: لحظه می‌شمارم برای دیدن سقاخانه و نقاره‌خانه و گوهرشاد. لحظه می‌شمارم!


به نام خدای امام رضا علیه السلام:)

 

آرام گرفتم، صبح روز اول است، از طلوع کنارت هستم.

صحن به صحن چشم دوختم به سنگ فرش‌ها

تا برسم به دلبرترین سرا و نگاه و سلام و عرض ادب اولم آنجا باشد.

صحن انقلاب!

سر بلند کردم.

می‌گویند اذن دخول اشک است! من سراپا گریه‌ام، پس اجازه دارم؟

سلام می‌دهدم. 

صدای دعای عهد از بلندگو‌ها بلند می‌شود، همان جا رو به روی ایوان طلا می‌نشینم.

 مثل همه‌ی زائرها، دلم می‌رود برای انعکاس نور طلاییِ ایوان روی دست‌های خودم و صورت زائرها.

چقدر دلم برایت تنگ شده بود حضرت خورشید!

چقدر دلم برای برق چشمان زائرانت، برای کبوترها، برای انعکاست، برای آب خنک‌های سقاخانه.

دلم برای خانه‌ات تنگ شده بود!

برای صدای ساعت بزرگ صحن آزادی! راس ساعت ۸! 

که زائر و خادم و کبوتر و عالم و آدم، همه دست به سینه رو به گنبد، برایت صلوات خاصه بخوانیم.

"اللهم صل علی عَلی ابن موسی الرضا المرتضی."

 

رسیدم به خانه‌ات! 

الحمدلله

الحمدلله

الحمدلله


به نام خدای امیدواری‌ها:)

زمان زیادی سپری شد. سال‌های سال از پیدایش حیات روی این کره‌ی سبز و آبی و سفید گذشت.

خیلی چیزها عوض شد!

با این حال، خدا همان خدا ماند.

انسان اما.

اشکالی ندارد، انسان هم به اصل خویش، به محبوب خود، به معشوق ازلی‌اش باز می‌گردد.

باز می‌گردد و باز می‌گرداند:)

آنگاه خدا، مبارک‌ترین هدیه‌ی دریغ شده‌اش را به انسان بر‌می‌گرداند.

 صدایی در عالم می‌پیچد که "منم.!"؛ و  انسان از سر شوق فریااااد برمی‌آورد که "جانم فدایت" *_*

و این.

این تازه آغازِ زندگانیِ معنادارِ انسان، پس از قرن‌هاست.

زندگانی که آن را به امید و دلهره انتظار می‌کشید ^_^

پی‌نوشت:

بهار نیست که نباشد، ناچاریم دعای تحویل بخوانیم ، که چیزی به دوباره زنده شدن نمانده:

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر الیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال :))))


به نام خدای مسافرها:)

   به برکت روضه های خانگی، به برکت سالیان سال گریه کردن برای والاترین غم عالم، وقتی مصیبتی بر ما وارد میشود و عزیزی از دست می دهیم، غم های کوچک و سنگین مان را لابلای غم بزرگ و آرامشبخش صاحبانمان حل می کنیم.

     از ما بزرگتری به رحمت خدا رفت، نه به جنگ و دشمنی! در آرامش، و به اذن خدا.

و به ما با احترام و تسلی دادن اجازه ی عزاداری و گریه داده شد.

سیاه پوشیدیم و عزیزمان را به خاک سپردیم.

نه دشنامی بود، نه نمکی بر زخم، نه اسارت و جسارت.

پس شرم میکنیم و به نیابت از بانویی که هجده عزیزش را در نیمروزی به ظلم و عداوت کشته دید و بی تدفین و تشیع راهی مسیرِ زخم زبان ها شد، و توهین ها و جسارت ها ذره ای از صبرش نکاست، به گریه بر سیدالشهدا و یاران و فرزندانش مینشینیم و التماس میکنیم که ما و امواتمان را  از غم بزرگ و ابدی شان فارغ ندانند.

 

عمه جان زینب (سلام الله علیکِ)! ما تا آنجایی که به غم خاندان شما مأنوسیم، غم های خود را حقیر میبینیم و تاب می آوریم، و جز بر غم شما گریه نمیکنیم.


پی نوشت:

1- اگر فرصت صلوات و فاتحه ای بود، به نیت همه رفتگان زحمتش را بکشید.

2- "اصلا حسین جنس غمش فرق می کند"


به نام خدایِ مهربان‌مادرم" 

یا فاطمه (سلام الله علیها)! دلم برای سال‌های دوری که دخترت بودم تنگ شده.،

دلم برای هجده سالگی‌ام تنگ شده.،

دلم برای روضه‌ات.،

دلم برای بوسیدن خاک چادرت.، 

دلم برای آنوقت‌هایی که قبل از مادرم به شما (که مادر همه‌ی شیعیانید) می‌گفتم امتحانم را دعا کن، کنکورم را دعا کن، حاجتم را دعا کن و دعایم می‌کردی تنگ شده.

دلم برای گاه و بی‌گاه آمدن در خانه‌تان تنگ شده.

دلم برای ایجاد کردن شباهت‌های خیلی جزئی و ظاهری، برای عقیق سرخ دست کردن و چادر عربی سر کردن به نیت شما تنگ شده

دلم برای رواق شما که کنج صحن آزادی امام رئوف بود، برای شبی که از خستگی پناه آوردم خانه‌ات و با چادر مشکی خوابیدم.،

دلم برای جشن‌های میلادت.،

دلم برای آن خلوت مادر_دختری مان، آنروز که شما بهتر می‌دانی.، 

دلم برای ناگاه بین روضه‌ی ارباب نامتان را شنیدن.

دلم ذوق بعد از نماز جماعت، آنوقتی که حاج آقا می‌گوید: تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها، تنگ شده؛ برای فکر کردن به اینکه مثل شما (ظاهرا) اینکار را میکنم.

زجر است روضه‌ات. 

سال‌هاست، کنج خانه‌ات از دور، فاطمیه‌ها دردت را زجر میکشم. درد فضه و اسما‌ی خادمه را زجر میکشم.

سالهاست شب شهادت‌ها مثل حیدر و فرزندانت (علیهم السلام) آستین به دندان میگیرم و آرام گریه می‌کنم. سالهاست از میانه‌ی روضه تاب نمی‌آورم. هیچکس تاب نمی‌آورد. جای ابی‌طالب بلند بلند گریه میکنم.

می‌سوزم از "اگر می‌شود می‌توانی بمان." 

می‌میرم از "عزیزم تو خیلی جوانی بمان"

سالهاست کنیز کوچکی‌ام که بابت اشتباهاتم خودم را از خانه‌‌ی پاکتان بیرون کردم، بعد پایم را بیرون نگذاشته، دیدم هیچ‌جایی را جز در خانه‌ی علی علیه‌السلام ندارم.

سالهاست کنیز کوچکی‌ام که پشت در نشسته و چادر عربی‌اش را روی صورتش کشیده و گریه کرده.

بعد هربار، سفره که پهن شده، وقت روضه‌ها و زیارت‌ها و عیدی دادن ها، شما خندیدی و گفتی آن که مرا هم صدا بزنند.

من هربار سرم پایین بود، نگاهم را دوختم به خاک چادرتان و گفتم: یادتان بودم؟! 

شما هربار گفتید مادرها اول سهم کسی را که نیست کنار میگذارند .

:)

مادر. تنها تصویری که از شما به ذهن دارم، همان تصویریست که یک دست به پهلو، یک دست به دیوار، کوچه را سمت نور میرفتید.

از پشت با بغض صدا میزنم: "یا زهرا! مادر جان؟" 

شما صدایتان می‌لرزد میخندید. میگویید:" خوبم مادر!" 

چشمم به خاک چادرتان است، در دلم میگویم: خوب نیستید. اگر میشود. میتوانی. و اشک چشمم بند نمی‌آید!

میفهمم. میدانم چه به روزگارتان آوردند.

میدانم؟ نه! "و ما ادراک ما لیلة القدر" 

هیچکس نمیداند.

پی‌نوشت:

صوت‌های"اگر میتوانی بمانی بمان"  و "مگه یادم میره" با صدای حاج محمود کریمی.


به نام خدایی که دار و ندارِ دلتنگ‌هاست.

۱-خوشبحال آن‌هایی که شوق وصال‌شان، منجر به عمل می‌شود.

۲-همه‌ی کارهای خدا همین است. 

می‌فرماد:" دیوانه کنی هردو جهانش بخشی

دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند؟!!!" 

۳- در دفتر دلنوشته‌هایی که سپاه برای تشیع سردار و شهدا ترتیب داده بود، با خط بدم نوشتم: 

"ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست"

۴-هرچه می‌گوییم، هرچه می‌شنویم، هرچه می‌نویسیم و میبینیم، از عطش نمی‌کاهد. زمانه‌ی ما آوینی کم دارد که قلم دست بگیرد و دوربین به دوش بکشد و نریشن روایت بنویسد و صدای نجیب و حزن آلودش سکینه‌ی این فراق باشد.

۵- بعد از شنیدن خبر شهادت، اولین چیزی که تجسم میشد حضور روح بلند آوینی در درگاه معراج سردار بود. شاید چون اولا خیلی "عشقِ شهید" است، دوم چون آقا سید مرتضی هم مثل حاج قاسم خیلی انتظار پیوستن به قافله‌ی شهدا را داشت و خیلی پی جواز شهادت دوید. 

۶-تاریخ یکبار دیگر یک صبر و یک خطبه‌ی حماسی زینبی به خودش دید. یک "و ما رایت الا جمیلا" ی دیگر. 

زینب سلیمانی چقدر خوب حق خانواده‌ی شهید بودن را، مثل عمه جان زینب سلام الله علیها ادا کرد.

انگار کمر خم نکردن و شکوه و اقتدار به نام مبارک زینب سلام الله علیها گره خورده.

۷- آه.


به نام خدای سردار.

چقدر شبیه شهدای عاشورایی سردار! 

چقدر بزرگی.

مثل حضرت سقا (علیه السلام)، چه بی هوا! چه تا زمین خوردی شغال‌ها گرگ شدند.

مثل ارباب، چه"غریب گیر آوردنت"

مثل ارباب، از خانواده‌ات یک زینبِ صبور و قوی داغدار شده.

مثل ارباب، کشته‌ی اشکی. یک ملت به سوگت نشسته اند.

حاج قاسم! مثل قاسمِ کریم اهل بیت، شهادت را از عسل شیرین‌تر میدیدی و اگر به طریقی جز طریق سید الشهدا پر میکشیدی جای تعجب داشت.

سردار! شهادتت روضه‌ی کربلاست.

دعا کن انتقام سخت شهادتت، زمینه ساز ظهور زود هنگام امام‌مان و انتقام سخت سیدالشهدا باشد.

پی‌نوشت: شاعرِ عنوان را نمی‌شناسم اما، مرحبا و برکت به قلمش:

"دستت اما حکایتی دارد

رحم الله عمی العباس" 


به نام خدای مادرِ همه‌ 

فرمود دعای مادر از موانع استجابت عبور می‌کند. 

یا زهرا. چه می‌شود مادرانه دعا کنی؟!

مگر خود شما یادمان نداده بودید "الجار ثم الدار"؟! 

همه‌ی اهل عالم را دعا می‌کنم، اول از همه آخرین پسر شما را. 

همه‌ی عالم را دعا کنید، اما قسم به خاک چادرتان، آخر سر هم ما را.

مادرانه دعایمان کنید. آنچنان که "الهی و ربی" دعا تمام نشده، اجابت شود.

پی‌نوشت:

۱-" انی کنتُ من الظالمین". افسوس.

۲- "انی ظلمت‌ُ نفسی" 

٣- "دود این شهر مرا از نفس انداخته است

به هوای حرم کرب و بلا محتاجم"

۴- سعدی:

"قسم به جانِ تو گفتن طریق عزت نیست! 

به خاک پای تو وان هم عظییییم سوگند است" 

به خاک چادرت، الهی العفو!

۵- "چی میشه مادرم باشی؟ 

یه سایه رو سرم باشی؟

چی میشه که شبِ جمعه .

به یادم تو حرم باشی؟" 


به نام خدای خاک چادرِ مادرها .

بچه‌ که شیطنت میکند. میگویند مادرش را بیاورد. من خجلم که مادرم بداند چه کار کردم.

خدایا! تو را به مادرم که نه، به خاک چادرش قسم میدهم که ببخشی. 

منِ ره گم کرده‌ی شرمنده قصد برگشتن دارم. نیازمندم به حال و هوای ناب ۱۸ سالگیم. 

اجازه هست؟! 

امانتداری:

 عنوان به گمانم از سید حمیدرضا برقعی

پی‌نوشت:

۱- بی پناه و بی‌کسم مادر پناهم باش

آخرین امید شب های سیاهم باش

منو گریه.

منو زاری.

منو روزای بی‌یاری‌.

فقط دلخوش به اینم که

هوای نوکر رو داری :)))) 

(سید مجید بنی‌فاطمه)

۲-بعد از او، صبر آمیخته به درد و انتظار، شد ارثیه‌ی دخترهاش.

۳- (برای اهل روضه: 

"زهرا به چادرش ز علی میگرفت رو

من از تو رو به موی پریشان گرفته ام")

۴-( "به روی نیلی و موی سپید دقت کن!

بگو شبیه که هستم پدر؟! اگر گفتی؟؟؟")

حضرت رقیه حضرت زهرا


به نام خدای خاک‌های پاک :)

 من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست، که بعد از سه روز روزه‌داری، افطارشان را (به یکی مثل من) نیازمند دادند. 

من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست که مادرشان لباس عروسش را (به یکی مثل من) مستحق داد.

من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست؛ که پدرشان در رکوع نمازش انگشتر (به یکی مثل من) گدا داد.

من شنیدم یک جایی یک خانواده‌ای هست؛ که از قول پسر بزرگشان نقل شده:"کَرَم یعنی قبل از درخواست کسی به او ببخشی". 

من شنیدم یک جایی که خانواده‌ای هست؛ که هرکس قطره‌ای بر عظمت مصیبت او اشک بریزد، جدّش دنیا و عقبی می‌دهد.

من عاقبت این خانه را پیدا خواهم کرد، و آنقدر در میزنم که کنیزان خانه (که درود خداوند بر آنان و سرورانشان باد) در باز کنند و آنقدر التماس میکنم که دست های خالی‌ مرا پر از نور کنند، پر از خاکِ چادرِ صاحبخانه. 

آنوقت آن‌ خاک را به چشم‌هایم خواهم کشید.

به نیت شفا! بلکه بگذارند به حق خاک آخرین فرزند صاحبخانه را ببینم.

امانت‌داری:

عنوان، نوحه‌ی معروف حضرت سید الشهدا علیه السلام .


به نام خدای راه‌های بی‌پایان.

باز از اول. از مبدا . از صفر . از هیچ .

به سوی رضای خدا :)

برای آخرین منجی :)

به سمت آغوش مادرانه‌ی حضرت زهرا سلام الله:)))

بازگشت، برای هزارمین بار!

کاش بعد از این، حرفم ادامه دادن و رسیدن باشد، نه برگشتن.

امانت‌داری:

عنوان از شاملو:

"من ندارم سرِ یأس 

با امیدی که مرا حوصله داد" ^_^

یاعلی

 


به نام خدای گام‌های استوار :)

گام برمی‌داشتید، به سمت خون و جان فشانی کردن و پله‌های عرش را تا محضر سید الشهدا بالا رفتن.

گام برمیدارم که شرمنده نباشم. 

بی‌تاب شهادت بودید.

بی‌تاب جای خالی‌تان ایم.

چفیه‌ها جانماز و سفره و هویت‌تان بودند. 

چفیه‌ها نور چشم‌مان شدند.

چقدر دلتنگیم .

مثل کوهه و شلمچه و فکّه؛ که شما در جان‌شان دارند و در کنارشان نه.

سید مرتضی! مربی شهیدم؛ صبح که چشم باز میکنم در گوشم می‌خوانی:" خون سرخ ما فلقی‌ست که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است". 

شب که می‌خوابم در گوشم می‌گویی:" ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفته‌ایم." 

جای تک‌تک تان بین قدم‌های راهپیمایی امروز خالیست! اما دو نفر بیشتر.

شما که سید شهیدان اهل قلمی و سردار شهیدمان که سید شهیدان مقاومت.

امروز اربعین سردار شهیدمان است. چهل روز است آسمان روضه‌ی دست و علمدار و امید می‌خواند. 

چهل روز نفس با آه برآوردیم و با بغض فرو خوردیم.

چهل روز است شیر تر شدیم.

محکم تر.

به خون دشمن تشنه تر.

چهل روز به ظهور نزدیک تر .

سید! خودت نگفته بودی؟ نگفته بودی "ای شهید! ای آنکه بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای. دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش!" و حالا که به خیل "یارانِ عاشوراییِ سیدالشهدا" پیوستی، مبادا غم سنگینِ زمینی بودن مان را فراموش کنی؟ دستی برآر.

در هر قدم امروز خواهم گفت لبیک یا مهدی .

در هر قدم امروز خواهم گفت لبیک یا منتقم.

خواهم گفت شهادت.

خواهم گفت شهید .

بلکه سیدالشهدا به حسرت آوینی و سلیمانی نشدن مان نگاه کند.

بلکه ولی عصر عج به دلدادگانش اذن سر دادن دهد .

سید! امید بستیم به آن جمله‌ای که نوشتی:" خون دادن برای امام خمینی ره زیباست، اما خون دل خوردن برای امام ‌ای از آن هم زیباتر است"

امید بستیم که خون دل بخوریم و پای پرونده‌ی مان بنویسند: انقلابی.

انقلابی بودن لازم و کافیست.

انقلابی مردن، همان "حیات عند رب".

همان " حرم راز سیدالشهدا" .

به یاد شهدا و برای ولی حاضر زمان و نایب بر حقش، گام خواهیم برداشت.


به نام خدای همین بهشتی که در ری داریم:)

دلش را از زیر دست و پای آدم‌ها به زور و زحمت جمع کرده برده حرم سیدالکریم. 

باز شهید اسلامی و امام‌زاده طاهر علیه السلام و امام زاده حمزه علیه السلام را زود زیارت کرده و رسیده پایین پای سیدلکریم.

سرش را چسبانده و به شبکه‌های همیشه خنک ضریح. چشم‌هایش را بسته. سعی‌ میکند به مددِ صلوات‌های پشت سر هم، شهر را، روز را، آدم‌ها را، زندگی را یادش نیاید. 

چون همیشه خارج از حرم‌ها طوفان است. طوفانِ حرف! طوفانِ روزمرگی! طوفانِ فراموشی .

ضریح دُردانه‌ی امام مجتبی علیه‌السلام را در آغوش میگیرد و صورتش را روی ضریح میگذارد و میگوید:" تو کریم ابنِ کریمی و گدای تو منم ."

دلش آرام نمی‌گیرد. 

انگار بار اولی‌ است که زائرِ عبدِ عظیم علیه السلام است. چند قدمی عقب می‌رود و خیره می‌شود به سیدالکریم.

آرام می‌گوید:" آمدم دعا کنم و نیامدم دعایم را بگویم، برای کریم خوب نیست حاجت بشنود." 

گریه‌اش می‌گیرد و سعی می‌کند شکایتِ طوفان‌زده‌های خارج از حرم را نکند.

حواس خودش را پرت می‌کند. به سیدالکریم فکر می‌کند، به بچه‌هایی که روی سطح‌های شیبدار سر میخورند و کتاب دعاها را مرتب می‌کنند.

به بچه‌هایی سرگرم دنبال کردن یاکریم ها هستند، بچه‌هایی که مُهرها را روی حرم می‌چینند و با ذوق میریزند و باز از اول! 

به بچگی هایش فکر می‌کند که برای اکثر روزهای خوب (مثل جشن عبادت) آمده حرم .

فکر می‌کند بچه‌ها، تنها کسانی هستند که خارج حرم طوفان زده نمی‌شوند.

بچه‌ها تنها کسانی هستند که وقتی می‌گویند:" من دعامو گفتم، بریم بازار" آدم حس می‌کند آن اسباب بازی خریدن هم زیارت است.

به دعاهای ساده‌ی کودکی‌‌اش فکر می‌کند. 

به نیازهایی که با دست سید الکریم برطرف شد.

به پارچه‌ی سبز گره زدن به ضریح .

دلش برای روزهای پر از اطمینان و یقین که گذشت، خیلی گرفته! خیلی تنگ شده! خیلی.


به نام خدای رجب:)

رجب آمده. ولادت امام باقر علیه السلام است. دو روز تمام است سیر باران می بارد، صبح و شب.

شهر خلوت شده. به هرکس میرسی قبل از سلام میشنوی:"کرونا" . 

بعضی ها از این طرف بوم افتادند و هیچ رعایت نمیکنند. بعضی ها از آنطرف بوم افتادند و نشستند در خانه خودشان را بستند به ویتامین و دارو و هرچه بیشتر مراقبت میکنند، بیشتر ترس و اضطراب برشان میدارد. ما هم که گفته ی قرآن، امتِ میانه رو:)))

     رجب آمده و ولادت است و باران سیر میبارد. برای امثال من همین کافیست که فال نیک بزنم و بگویم پس دعاها قطعا مستجاب اند و بلا و بیماری به زودی به عظمت قنداقه ای که از شکاف خانه ی خدا خارج خواهد شد تمام.

    نعمت دیدار دوستان از ما سلب شده و مکالمات محدود به پیام و تلفن. حالا همه قدر شهر را بیشتر میدانیم و دلمان برای چهره های بدون ماسک تنگ شده. کسی دلش تعطیلات نمیخواهد و یک عده (طبق معمول) نشستند هرخبری را از هرجایی درگروه ها نشر میدهند و وقتی ناامیدی و ترس را به دوستانشان تزریق کردند بعد از چند دقیقه میگویند تکذیب شد:/ لذا طی یک حرکت جهادی دم مان را میگذاریم روی کولمان و فرار میکنیم.

     به "انَّ معَ العُسرِ یُسری" فکر میکنم. با آسانی همراه این سختی. میبینم هست:) خدا از دلهایمان شنیده و خواسته به بهانه ی بیماری هم صبرمان را امتحان کند، هم در کنار هم مهربان بودن را یادمان بدهد، هم کمی خانه نشین مان کند که به زور استراحت کنیم. آخر میدانید؟ بعضی از آدم ها را (مثل یکی از دوستان خود من) اگر به وادار به استراحت نکنی دست از جان خودشان برنمی دارند:))))

از هر جهتی نگاه میکنی خیر است. و برای آدمی مثل من که عادت دارد لیوان خالی را پر ببیند خیرتر:)

خدا بالای سرمان هست، امامِ حی و حاضر داریم، دعای مادرانه ی حضرت زهرا داریم، آینده هست، امید هست، ظهور پیش روست. 

 نباید ایستاد!

گرچه ترم دانشگاه را مشود تکرار کرد، یا کلاس ها را از ابتدا برگزار کنند، اما عمر که بر نمیگردد، جوانی که فردا روز نیست! نباید ایستاد.

باید فکر حلال شدنِ خورده حقوق کارمندیِ وقت تعطیلات بود:) باید به آموزش مجازی و آزمون الکترونیک روی آورد، باید بسیار خواند، بسیار نوشت.

باید به کلاس های پس از بیماری دست پر برگشت *_*

نباید ایستاد.

هنوز یک عالمه کتاب داریم که وقت خواندنش نبود، و " آنکس که با کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشی را از دست نداده است."[2]

شیعه خانه ی امام زمان از این بیماری به دعای صاحبش به سلامت عبور خواهد کرد. ان شاالله.

نه مثل خارجکی ها با فایت فایت (Fight Fight) گفتن :)))) به یک یا علی ! چون نام مولای ما برایمان روحیه است و قوت قلب و امید. چون نام مولای ما برای زمین و زمان امنیت است و دفع بلا می کند:))))

یا علی ع ^_^



امانت داری:

1- عنوان از فاضل نظری:

شهر گفتم؟ شهر! آری شهر. شهر.

از خیابان از خیابان از خیابان پر شده ست

2- از حضرت امیر، علی علیه السلام:)


پی نوشت:

1- تنها دلتنگی این روزها، نبوسیدن ضریح سیدالکریم است که بخاطر پیشگیری انتشار، دور ضریح را نرده و مانع کشیده اند :(

2- یک دختر خوب پیدا کردم که درباره ی کرونا آه و ناله کرد هیچ، خیلی انقلابی و جهادی طور تهدید را به فرصت تبدیل کرد :)))) از پیوند زیر بخوانیدش:

 

(((کرونا)))


به نام خدای مادرِ مصیبت ها:)

یادش بخیر. آن وقت هایی که این یک ذره ویروس اینطور ازمان سلب نعمت نکرده بود، یک سال هایی خدا خانه اش سه شبانه روز مهمانی میگرفت. از شبِ ولادت حضرت حیدر علیه السلام، تا شامِ وفات عمه ی مظلومم سلام الله علیها اعتکاف بودیم.

اعتکاف حکم یک خلوتِ دسته جمعی را داشت. زبان روزه از اذان صبح تا افطار قرآن می خواندیم، حلقه معرفت میرفتیم. سخنرانی گوش میدتدیم، اعمال انجام میدادیم .مسجد نشین بودیم و شب و روز شکر میگفتیم. 

جز برای وضو از ساختمان مسجد خارج نمیشدیم و شب ها در حیاط چشم میدوختیم به ماه!

نور ماه حیاط مسجد را پر میکرد و برای منی که عاشق ماه بودم، شوق و شگفتی به شکر نعمت اضافه میشد و چشمم را پر از نورش میکردم و تا اعکاف باطل نشده بود زود به ساختمان مسجد برمیگشتم.

شب سوم اعتکاف اما معمولا تا سحر کسی نمیخوابید.

لباس های سفید و رنگی مان را در کوله ها میگذاشتیم و سیاه میپوشیدیم.

میکروفون میدادن دست بچه ها دور هم روضه میگرفتیم. سینه میزدیم. گریه میکردیم.

نمک اعتکاف و عبادت ها همین اشک شب سوم برای سیدالشهدا علیه السلام بود.

همیشه روضه ی جان دادن عمه ی ما روضه ی گودال بود، نه روضه ی وفات!

روضه ی " و علیکُنَّ بِالفرار". روضه ی"کجا میخوای بری؟" . روضه ی "شمر جلوتر بود. دیر رسیدم من".

عمه ی سادات مصیبت کم ندیده اما، هرچقدر فکر میکردیم دلمان از کربلا بیرون نمیرفت. دلم مان از گودال بیرون نمیرفت. دلمان سمت اسارت نمیرفت.

شب بود ولی، ما هم میمانیم همانجا، در عصر عاشورا، کنار عمه مان در گودال.

با بغض. با تحیر. با صدایی که دیگر بریده بریده میگوید:" انتَ اخی؟؟؟؟؟؟؟" ،"تو برادر منی؟؟؟؟" .

یادش بخیر. ما قبل از این ویروسِ لعنتی، دل هایمان به برکت اشک سیدالشهدا علیه السلام، خیلی جاها دسته جمعی میشکست و وقتی میشکست خواهرش در آغوشمان میگرفت.

چون خواهرش خود را (در همه ی تاریخ) به آرام کردنِ دخترهای قافله ی برادر شهیدش موظف میداند.


پی نوشت:

1- صاحبان فرموده برای فرجش خدا را به حق عمه جان قسم دهیم. پس اللهم عجل الولیک الفرج به حق ام المصائب، زینب کبری سلام الله علیها.

2- عکس مربوط میشود به عاشورای امسال. در هیئت ما مرسوم است ظهر عاشوراها به سر آقایان و چادر خانم ها گلاب و تربت میزنند.

نوحه خوان گفت:"و علیکُنَّ بِالفرار". در دلم کجا فرار کنم؟! امام جواد علیه السلام فرمود:"فروا الی الحسین علیه السلام"


به نام خدای پدرم:))))

   تقدیم به غریب ترین پدر، به مناسبت ولادت پدرش. 

 وقتی نام پدرش را می آورم، می خندد:)

وقتی میخندد، دل عالم آرام میگیرد:)

وقتی دل عالم آرام میگیرد، بلاها تمام میشوند:)

جهان پر از امید میشود:)

خورشید پر نورتر، شهر چراغانی تر، وصال عاشقان نزدیکتر، حاجت ها برآورده تر، خیر فراوان تر، رزق گسترده تر، رحمت خدا نزدیکتر، کارها آسان تر،خنده ی مردمان بلندتر و روز و روزگاه بر وفق مراد میگذرد.

وقتی نام پدرش را می آورم، وقتی میگویم یاعلی:) وقتی چشمش می افتد به امانتِ آبا و اجدادی اش، ذوالفقار، وقتی میخندد، فرجش نزدیکتر می شود:)

وقتی فرجش نزدیکتر میشود، به دلم وعده ی دیدار میدهم.

با خودم می گویم:"جانم فدات!"

 

وقتی نام پدرش را میگویم و مدد میگیرم، خون میجهد درون رگ هایم.

قوّت میگیرم. میتوانم(اگر نگاهم کند) تنهایی، دنیا را آماده ی آمدنش کنم.

وقتی نام پدرش را بیاورم، میدانم مادرش میخندد.

وقتی مادرش بخندد، میخندد، بعد به حرمت لبخند مادر، چشم را از دلِ سیاهم برمیدارد و به دست خالی ام می دوزد.

کریم است! وقتی دست خالی ام را ببیند، نمیتواند رهایم کند:)

پس غم ندارم:)))))

صبح تا شب، فقط میگویم یا علی! فقط یا علی :)


پی نوشت:

1- عیدت مبارک صاحبم! روزت مبارک غریب ترین پدر. خدا فرجتون رو بر ما نزدیک و دیدارتون رو آسون کنه:)

2- یه یاعلی به نیت سلامتی همه پدرها و پدربزرگ هایی که سایه شون رو سرمونه:)

3- یه یاعلی هدیه به آرامش پدرها و پدر بزرگ های آسمانی و شهدا :)

 


 به نام خدای حال های نو:)

98 را هرکار کنم، مثل فیلم سریع رد نمیشود. از همه ی اول فروردین تا آخر اسفندش، بوی جدایی و نرسیدن و از دست دادن عزیزان می آید. بوی خاک های مرطوب بهشت زهرا و صدای گریه و تقریبا نیمی از سال را سیاهه ی عزا بر تن کردن.

مولا امیرالمومنین فرمود مومن غمش در دلش است و شادیش در چهره اش. ما که مومن نیستیم ولی بد نیست گاهی ادای مومن ها را درآورد. چون اصولا آدمیزاد خروار خروار غم خودش را بی آه و ناله به دوش میکشد ولی با ذره ای از غم عزیزش از پا در می آید. پس بگذریم.

عوضش خیلی خیرها نصیبم شد. خدا راست گفته بود که با هر سختی آسانی ست.

مثلا همیشه فکر می کردم شکرگذاریِ وقتِ نرسیدن ها و از دست دادن ها یک تعارف شیرین خالق-مخلوقی است. اما فهمیدم نه! خدا خیلی وقتها جای هرچیزی که از آدم میگیرد، خودش را هدیه میکند. چطور؟ خیلی ساده! یک قطره چکان برمیدارد و یک قطره از عشق اهل بیت (سلام بر آنان) میریزد در دل آدم ها:)  آنوقت بیا و معجزه ی خدا را ببین. که " یُحْیِی الْأَرْ‌ضَ بَعْدَ مَوْتِهَا"[2] چگونه تجلی میکند؟

مثلا خدا شهید آوینی را (که سالهاست از هر دری میرفتم یا به عکس هایش برمیخوردم یا جملاتی میخواندم و بعد میفهمیدم از ایشان است) رسما در 98 مربی من کرد.قهرمان من کرد. 

خیلی ها از شهید آوینی روایت فتحش را دیده بودند. من همانم ندیده بودم:/

اما 98 من گره خورد به سید مرتضی.

بعد خدا توفیق داد سه تا کتاب خوب (دو کتاب درباره اش و یک کتاب از آثارش) را خواندم. سید فوق العاده بود.

مثلا 98 فهمیدم آوینی فقط شهید نیست! مسیر است. جلوه ی  برگشتن و حُر شدن و اراده ی خدا برای "یخرجهم من الظلمات الی النور"[3] است. قلمی که از چند سال قبل از تولد من در فکه یادگار مانده و جوهرش شده جوهره ی خیلی از آدم های مسیر ولایت.

هرجا سختم شد، هرجا کم آوردم، دیدم این "کامرانِ سید مرتضی شده"ی امام خمینی، با همین نگاهِ آرام و صبور، دست به سینه ایستاده و در در دلم میگوید یا علی بگو! ببینم چه میکنی.

 مثلا 98 به من یک دوست جدید و خیلی اتفاقی داد، که بودنش اوج خوش سلیقگی خدا در انتخاب همنشین بود. یک دوست با مجموع اخلاقی که آرزو میکردی کسی داشته باشد. درست و به موقع! کسی که به قول خودش با او، یک عالمه حرف و عقیده ی مشترک دارم:)

مثلا سال98 امام رضا مرا تنهایی خواست. حرم رفتم. درد و دل کردم.

برای اولین بار فرزانه را دیدم. گپ زدیم، هدیه گرفتم. ( و در آن دیدار خیلی چیزها برایم روشن شد که سر حوصله میگویم) 

خیلی! خیلی اتفاقات خیر زیادی افتاد. اتفاقاتی که هر آن و هر دقیقه مرا وادار به شکرگذاری کرد.

راستش هنوز 99 را به رسمیت نشناخته ام و یکجورهایی 99 باید جور قلم دست نگرفتن های 98 مرا بکشد:))) 

98 نهایتا به  دو روضه ی مجازی و اینستاگرامی باب الحوائج امام کاظم علیه السلام از صفحه ی هیئت مان و روضه ی جمیع اهل بیت از صفحه ی امام حسنی ها منتهی و ختم و بخیر شد:)

اول راهیم. اول راهی که آرزو میکنم آخرش، مثل شهید وحید زمانی نیا، پایین پای سیدالکریم آرام گرفتن باشد.


امانتداری:

1- عنوان بیشتر از اینکه یک آرزو باشد یک خواهش است. نمیدانم اولین بار چه کسی این حرف قشنگ را زد؟!

2- بخشی از آیه 17 سوره حدید: زمین را بعد از مرگش زنده میکند:)

3- بخشی از آیه الکرسی: آنها را از تاریکی ها به سوی نور خارج میکند

پی نوشت:

1- از یادداشت بعدی به امید خدا عکس ها را در صفحه ی ادامه مطلب میگذارم که صفحه ی اصلی سنگین نوشت و اینترنت تان سختش نباشد.

2- کم کم به امید خدا در اینجا هم مثل اینستاگرام کتابخانه درست میکنیم. ولی با توضیح و تفسیر مفصل تر:)))

3- عید امسال مصادف شد با اعیاد بزرگ و دلبر و جانانه مبعث و شعبانیه.

سالی که نت از بهارش پیداست

4- التماس دعا


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

روغن زالو "VELAYT" پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک ریحانه محصولات ورزشي زنانه و مردانه و بدنسازي سمت من نیا میز